سخت

درمان

Difficult

to

Cure


یعنی تاریخ داره باز تکرار میشه؟

چرا امروز اینطوریم؟!
چرا امروز ذهنم شباهت‌بین شده؟!
چرا شباهتهای آشکاری که مدتها دو رو برم بودن رو تا امروز نمیدیدم؟!
چرا تا قبل امروز جور دیگه بودم؟!
خیلی چراهای دیگه ذهنم رو پر کرده...


ساعت 4:30 صبح جمعه 10 بهمنه!
کمتر از نیم ساعته که یه شباهت واضح دارم بین یه بخش از زندگی فعلیم، با همون بخش از زندگیم در یه برهه زمانی دیگه میبینم،
باورم نمیشه که تاریخ اینطور دقیق تکرار میشه...
باورم نمیشه که این شباهت آشکار واقعیه...
فقط آدمهای دوروبرم عوض شدن، ولی اتفاقات، نقش آدمها و ... همه مثل قبلن...
بار اول پایان تلخی برام داشت، خیلی تلخ! یعنی اینبارم اینطور میشه؟!
باید فکر کنم! فکر کنم تا اشتباهاتی که دفعه پیش مرتکب شدم رو بشناسم و اینبار دیگه تکرارشون نکنم!
اگه اینبار هم پایان ماجرا برام تلخ باشه...
اگه اینبار هم پایان ماجرا برام تلخ باشه... یعنی کسی هستم که از تجربیات گذشته خودش (و حتی نه دیگران) درس نمیگیره...
نمیدونم با این افکاری که الان تو ذهنم اومده میتونم بخوابم!
نکنه دیوونه بشم! نکنه دیوونه شدم!




دو مثال برای انکه بهترین مردم دنیا هستیم!

این عکس رو چند وقت پیش تو سایت مرکز موسیقی بتهوون پیدا کردم، یه مقدار از ماجرا گذشته، ولی باز جالبه!


واقعا" چرا بعضی از مردم ما اینقدر سو استفاده‌گرن؟ به زلزله‌زدگان حتی یک سوم پولی که فروشنده این بلیطها سود میکنه از این بلیطها کمک نرسیده...


زمان: حدود ساعت 3:30 بعد از ظهر یکی ار روزهای شهریور 1381
مکان: میدان ولیعصر، ابتدای خیابان ولیعصر جنوبی، پیدا روی شرقی، روبروی مرکز خرید ایرانیان
وضعیت: یه جای خیلی شلوغ و پر تردد
با یکی از دوستام داشتیم پیاده میرفتیم سمت چهارراه ولیعصر، یه دختر و پسری دست تو دست هم از روبرو به سمت ما میومدن. قیافه دختره به نظرم خیلی خوب بود و توجهم رو جلب کرد (و تو دلم گفتم خوش به حال پسره!)؛ فقط یه کمی به نظرم نوع دست گرفتنشون عجیب بود. نزدیک که شدن دیدیم پسره دست دختره رو داره میپیچونه و به زور گرفتتش! و وقتی اونقدر نزدیک شدن که صداشون هم شنیده میشد دختره داشت آروم التماس میکرد که "تو رو خدا ولم کن..."!
از کنار ما رد شدن، و ما هیچ کاری نکردیم، و مثل خیلیهای دیگه قضیه رو میدیدن و فقط برمیگشتن نگاهشون میکردن، برگشتیم و نگاهشون کردیم.
البته دختره یه جا زرنگی کرد، و یه نفر رو که از روبرو میومد بین خودشون انداخت، پسره دستش رو ول کرد و دختره شروع کرد به دویدن!


زمان: حدود ساعت 8:00 شب سه شنبه هفتم بهمن 1382
مکان: میدان ونک، ابتدای خیابان ملاصدرا، پیاده روی شمالی، حدود 50 متر فاصله با میدان ونک
وضعیت: یه جای خیلی شلوغ و پر تردد، خیلی متراکمتر از مورد قبل
داشتم پیاده از سر بزرگراه کردستان به سمت ونک میرفتم، پیاده رو شلوغ بود. یه دختر و پسری با هم میومدن، پسر دست دختر رو گرفته بود. قیافه دختره به نظرم جالب نبود، واسه همین خیلی بهشون توجه نکردم :)) حدود دو متریم که رسیدن، یهو پسره یه تنه مهم به دختره زد، دختره محکم به دیوار بغلش خورد و یه جیغ کوتاه زود و پسره گفت: "حرف نزن! فقط راه بیا!"
از کنارم رد شدن، و هیچ کاری نکردم، و مثل خیلیهای دیگه که قضیه رو میدیدن و فقط بر میگشتن نگاهشون میکردن، برگشتم و نگاهشون کردم.

امیدوارم هیچ کدوم این موارد اون چیزی که فکر میکنم نبوده باشن، و من سو برداشت کرده باشم.




تراوشات یک ذهن به هم ریخته!

گاهی تو زندگیم اتفاقاتی میفته، چیزی میبینم، چیزی میشنوم، و ... که احساساتی خاص توم ایجاد میکنه، ناراحتم میکنه، خوشحالم میکنه، عصبانیم میکنه، و ...
گاهی ارتباط بین اون اتفاق و اون احساس رو پیدا میکنم، و در یجورایی پس زمینه های ذهنم (و در واقع خودم) رو بهتر میشناسم،
گاهی که خودم رو بهتر میشناسم به جای اینکه خوشحال بشم، ناراحت میشم...


این مساله رو اینجا دیدم

اين تست توسط انيشتين طوري طراحي شده كه 98% افراد نميتوانند به آن پاسخ دهند زيرا به منطق بسيار قوي نياز دارد، پس شما نيز هوشتان را تست كنيد ببينيد آيا جزء 2% افراد هوشمند جهان هستيد يا خير!؟

فرضيات :
  1. در خياباني، پنج خانه در پنج رنگ متفاوت وجود دارد.
  2. در هر يك از اين خانه ها يك نفر با مليتي متفاوت از ديگران زندگي مي كند.
  3. اين پنج صاحبخانه هر كدام نوشيدني متفاوت مي نوشند، سيگار متفاوت مي كشند و حيوان خانگي متفاوت نگهداري مي كنند.
حكم: كداميك از آنها در خانه، ماهي نگه مي دارد؟

راهنمايي:
  1. كبوتر در خانه قرمز زندگي ميكند.
  2. مرد سوئدي، يك سگ دارد.
  3. مرد دانماركي چاي مينوشد.
  4. خانه سبز رنگ در سمت چپ خانه سفيد قرار دارد.
  5. صاحبخانه خانه سبز، قهوه مينوشد.
  6. شخصي كه سيگار Pall Mall ميكشد، پرنده پرورش ميدهد.
  7. صاحب خانه زرد، سيگار Dunhill ميكشد.
  8. مردي كه در خانه وسطي زندگي ميكند، شير مينوشد.
  9. مرد نروژي، در اولين خانه زندگي ميكند.
  10. مردي كه سيگار Blends ميكشد در كنار مردي كه گربه نگه ميدارد زندگي ميكند.
  11. مردي كه اسب نگهداري ميكند، كنار مردي كه سيگار Dunhill ميكشد زندگي ميكند.
  12. مردي كه سيگار Blue Master ميكشد، آبجو مينوشد.
  13. مرد آلماني سيگار Prince ميكشد.
  14. مرد نروژي كنار خانه آبي زندگي ميكند.
  15. مردي كه سيگار Blends ميكشد همسايه اي دارد كه آب مينوشد.
از اونجا که خیلی احساس باهوشیم میشه(!)، حدود سه چهار ساعت رو مساله وقت گذاشتم و حلش کردم!
بر عکس تصورم مساله چند دسته جواب داره (خودم دو تاشو پیدا کردم، پس حداقل دو دسته جواب داره دیگه)، و به این نتیجه رسیدم شاید خیلی ساده تر از این حرفها باشه، چون اسم پنج تا حیوون (پرنده، کبوتر، اسب، گربه و سگ) تو راهنماییها اومده و شاید نباید پرنده و کبوتر رو با هم معادل فرض کرد، و در نتیجه اصلا" هیچکدوم ماهی نگه نمیدارن، و جواب مساله هیچکدام باشه؟ :)
جوابهایی که من پیدا کردم اینه (در هر دسته جواب خانه ها به ترتیب از چپ به راست):

دسته جواب اول:
  1. خانه قرمز رنگ، که مرد نروژی که آب میخوره و کبوتر نگه میداره و سیگار Pall Mall میکشه توش زندگی میکنه.
  2. خانه آبی رنگ، که مرد دانمارکی که چای میخوره و اسب نگه میداره و سیگار Blends میکشه توش زندگی میکنه.
  3. خانه زرد رنگ، که مرد مجهول الهویه (کشوری که ازش نام برده نشده) و شیر میخوره و گربه نگه میداره و سیگار Dunhill میکشه توش زندگی میکنه.
  4. خانه سبز رنگ، که مرد آلمانی که قهوه میخوره و ماهی نگه میداره و سیگار Prince میکشه توش زندگی میکنه.
  5. خانه سفید رنگ، که مرد سوئدی که آبجو میخوره و سگ نگه میداره و سیگار Blue Master میکشه توش زندگی میکنه.
دسته جواب دوم:
  1. خانه قرمز رنگ، که مرد نروژی که آب میخوره و کبوتر نگه میداره و سیگار Pall Mall میکشه توش زندگی میکنه.
  2. خانه آبی رنگ، که مرد دانمارکی که چای میخوره و ماهی نگه میداره و سیگار Blends میکشه توش زندگی میکنه.
  3. خانه زرد رنگ، که مرد مجهول الهویه (کشوری که ازش نام برده نشده) و شیر میخوره و گربه نگه میداره و سیگار Dunhill میکشه توش زندگی میکنه.
  4. خانه سبز رنگ، که مرد آلمانی که قهوه میخوره و اسب نگه میداره و سیگار Prince میکشه توش زندگی میکنه.
  5. خانه سفید رنگ، که مرد سوئدی که آبجو میخوره و سگ نگه میداره و سیگار Blue Master میکشه توش زندگی میکنه.
میگی "خوب که چی؟" هیچی فقط خواستم بگم خیلی باهوشم :))


وبلاگ زیتون رو میخوندم و اینکه یه خانم جلسه ای چه حرفهای (به نظر من) جفنگی میزده، یاد یه خاطره افتادم!
روز عید مبعث سال 79 یا 80 سومین روز فوت پدر دو تا از دوستام بود، و رفته بودم مسجد (یکی از مسجدهای معروف تهران). اون آخوندی که داشت صحبت میکرد، کلی در مورد عید مبعث، قرآن و معجزه بودنش صحبت کرد و هی میخواست ثابت کنه که قرآن آخرین اخبار علمی روز رو توش داره، که یهو گفت: "در فلان سوره و فلان آیه اومده من یعمل ذره خیر یره و من یعمل ذره شر یره. [یا یه همچنین چیزی چون دقیقا" یادم نیست، که معنیش اینه که هر کسی که حتی یک ذره خوبی کنه، نتیجه اش رو میبینه و اگه حتی یه ذره بدی کنه بازم نتیجه اش رو میبینه] و ادامه داد: "امروزه برخی از مفسران قرآن عقیده دارن اینجا منظور از ذره هسته اتم هست!" با اینحال که روز سوم فوت پدر دو تا از دوستام بود، با شنیدن این حرف نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و خنده ام گرفت! فقط دستم رو گرفتم جلوی دهنم و سرم رو انداختم پایین.
من نمیدونم چرا بعضی از روحانیون اصرار دارن ثابت کنن، قرآن تمامی علوم روز و جدید رو در خودش داره؟
خوب کسی هست از اینی که من گفتم حرف خنده دارتری در این موردها شنیده باشه؟ :)


خواستم یه جوابم در مورد این بحث همجنسگرایی که جدیدا" تو چند تا وبلاگ مد (منجمله وبلاگ زیتون) مد شده بنویسم که فعلا" حوصله نکردم، ولی به زودی مینویسم.




اینم مثلا" جای دادرسی مردمه!

نظام اداری کشور ایران واقعا" افتضاحه! به جای کار فقط کاغذبازی و سردواندن ارباب رجوع.... برای پیگیری یه سرقت اول میری فلان شعبه قضایی، بعد نامه میدن بری کلانتری محل، بعد چند روز دوباره نامه میدن بری همون شعبه قضایی که نامه بگیری برای مخابرات ...! یعنی نمیتونه این روالهای کاری یه کم قانونمندتر باشه؟! تازه این وقتیه که افراد به وظیفه شون عمل کنن.


بعد سرقت موبایلم رفتم شعبه قضایی خیابان خارک (پشت تالار وحدت)، اول رفتم برام عریضه نوشتن، کسی که عریضه مینوشت و راه و چاه رو بلد بود روالی که باید طی کنم رو گفت. رفتم عریضه رو تمبر زدم و رفتم سراغ قاضی کشیک تا حکم صادر کنه برای کلانتری محل...
یه سرباز که وظیفه‌اش کار تو اتاق قاضی بود نامه رو گرفت برد برای قاضی و بعد چند دقیقه برگشت و گفت: "قاضی گفته چون جرم نیست(!) نمیتونم حکم بدم!"، تعجب کردم، آخه یعنی چی جرم نیست! پس سرقت چیه!؟ تصمیم گرفتم خودم برم با قاضی صحبت کنم، دم در وایسادم در زدم، اصلا" نگاه نکرد، گفتم "اجازه هست بیام تو!" بدون اینکه حتی سرشو بالا بیاره گفت "نه!"، دوباره نامه رو به سربازه دادم ببره بزاره رو میزش، گفت: "من که گفتم واسه این کاری نمیکنم!" سربازه با تعجب نگاهم کرد، و تو نگاهش ازم معذرت خواست! دلم واسه سربازه که هر روز این آدم رو میبینه سوخت! گفتم: "ولی روال کار اینه"، گفت: "برو پیش دفتر کل شعبه!"
میرم دفتر کل شعبه، عریضه رو رو میز رئیس دفتر میگذارم و تعریف میکنم چی شده! میگه: "سرقت سرقته، باید حکم صادر کنه! این آقا لج کرده! شما برو بعد از ظهر بیا که قاضی دیگه‌ای هست!" اصلا" باورم نمیشه! یه نفر اسم خودش رو گذاشته قاضی که مثلا" عدالت و ... تو کارشه، و مثل ... هم تو صورتش ریش داره که حال آدم از دیدن ریختش به هم میخوره! لج کرده تا کار من رو راه نندازه، و دبیر شعبه قضایی هم جرات نداره بهش چیزی بگه! آخه این چه وضع مملکته؟
از یه همچنین آدم عوضی‌ای به کجا میشه شکایت کرد؟ مسلما" هیچ جا! وقتی دبیر شعبه قضایی جرات نداره بهش چیزی بگه! وقتش خود طرف قاضیه...
اگه این آدم نمونه عدل اسلامه، که تو رفتارش به آدمها توهین میکنه، وظیفه‌اش رو انجام نمیده، مردم رو سر میدوونه، اعصاب مردم رو به هم میریزه و ... میخوام هزار سال کافر باشم و چنین دینی نداشته باشم!




فقط یه پیش‌بینی سیاسی!

یکی از دوستان نزدیکم چند وقت پیش (البته با استفاده از شواهدی) پیش‌بینی کرد که رئیس جمهور بعدی ایران از الان انتخاب شده، و احتمالا" آقای روحانی دبیر شورای امنیت ملی میباشد. من نظری ندادم، ولی خوب الان که دقت میکنم میبینم رفته رفته دارن این شخص رو در کشور مطرحتر میکنند، و کسی که تا چندی قبل اسمی ازش نبود، الان هر چند روز تو اخبار ازش چیزی میگن و .... اینو اینجا نوشتم که یادم بمونه و اگه دو سال بعد این آقا رئیس جمهور شد به قدرت پیش‌بینی و درک سیاسی این دوستم ایمان بیارم. به نظر شما پیش‌بینیش غلطه؟




این لیوان نیمه پر هم داره؟

چرا آدمی مثل بوش هم در یک سیستم غربی نمیتونه تو اون مشکل ایجاد کنه؟

باور کنید به سرم نزده یا از کار زیاد دیوانه نشده‌ام ... ولی وقتی زمانها و مکانهای فکر کردن آدم محدود میشه گاهی از این فکرها هم به مغز آدم خطور میکنه: به نظر من تفاوت سیستمهای مدیریتی، فنی و سیاسی شرقیها و غربیها رو خیلی راحت میشه از طراحی "دستشویی" شرقی و فرنگی تشخیص داد: ...
مطلب کامل رو تو متن 22م دیماه 1382 وبلاگ سلمان میتونید بخونید.


یه سردار سپاه به نام آقای ک. هست که به عنوان مدیر پروژه‌های فا از طرف سازمانهای دولتی انتخاب میشه، یه عده از آشنایانشو جمع میکنه، پروژه رو تعریف میکنن، تیم نظارت ایجاد میکنن، با پیمانکاران قرارداد میبندن (ولی ذکر میکنن به علت محرمانگی و اهمیت کار، پروژه‌ها باید توی محیط کاری که ایشون مشخص میکنند، با استفاده از امکاناتی که خود ایشون محیا میکنند انجام بشه). وقتی مطمئن شدن که این تیم توانایی انجام کار رو داره، با کارمندان شرکتهای پیمانکار با حدود 10% بیشتر از حقوقشون قرارداد مستقیم میبندن (و نمیشه از کارمندان توقع داشت این پیشنهاد رو قبول نکنند)، خوب نتیجه‌اش این میشه شرکت پیمانکار دور زده میشه، و معمولا" ورشکست میشه! پروژه توسط کارمندان سابق شرکت ورشکست شده و کارمندان جدید این آقا (با کیفیت افتضاح به دلیل مدیریت ضعیف پروژه) انجام میشه، هزینه این پروژه واسه این آقا خیلی کمتر میشه (به هر حال شرکتها هزینه‌های شرکت داری و همچنین سود برای خودشون در نظر گرفتن)، و خوب البته معلومه این کاهش هزینه کجا میره دیگه(!).
این اقا تا حالا حداقل هفت هشت شرکت خصوصی رو به این روش ورشکست کرده‌اند!
آیا دادرسی برای این شرکتها پیدا میشه تا بتونن ازش دادخواهی کنن؟
وقتی اینها رو از نزدیک میبینم نگران میشم که آیا میتونم با سیستمهای دولتی کار کنم؟ آیا شرکت کوچک ما از پس این ...ها بر میاد؟


توی کشورهای بد وقتی راننده‌ای مست تصادف میکنه، پلیس ترافیک (همون راهنمایی و رانندگی خودمون) گواهینامه طرف رو باطل میکنه،
توی کشور گل و گلاب وقتی راننده‌ای مست تصادف میکنه، پلیس ترافیک براش کروکی نمیکشه تا نتونه از بیمه چیزی بگیره و بعد به یه پاسگاه انتظامی میفرستنش،
توی کشورهای بد پلیس انتظامی کسی رو صرفا" به علت مستی (بدون اینکه به حقوق دیگران تجاوز کرده باشه) کاری نداره،
توی کشورهای بد شاید بتونی یه مامور پلیس رو بخری، ولی خیلی سخته بتونی یه پاسگاه پلیس رو بخری،
توی کشور گل و گلاب میشه شیفت شب یه پاسگاه رو فقط با 30،000 تومن خرید و پرونده رو هم برات ناپدید میکنن، یعنی شتر دیدی ندیدی!

نتیجه اینکه توی کشورهای بد راننده مست دیگه حق تصادف نداره، و توی کشور گل و گلاب راننده مست پاسگاه رو میخره، با کلک از بیمه پول خسارت رو میگیره و بازم رانندگی میکنه، و چون اتفاق خاصی براش نمیفته ترسش از قانون میریزه! بازم مست رانندگی میکنه و جون خیلیها رو به خطر میندازه!

البته فکر بد نکنید، توی کشور ما که مشروبات الکلی نداریم اصلا"، و خوشبختانه توی کشورها سالهاست کسی مست نشده!


اتحادیه اروپا از وضعیت انتخابات ایران انتقاد کرد، این انتقاد در مورد رد صلاحیتهای انتخابات مجلس میباشد، متن خبر رو میتونید اینجا ببینید.


یکی از ترفندهای جدید سارقان موبایل (که سر خود من اومده) اینه که زنگ میزنن به چند تا از شماره‌های تو phone book موبایل مسروقه، میگن این موبایل رو پیدا کردن و بالاخره یطوری با صاحب موبایل تماس میگیرن و میگن موبایل رو پیدا کردن و میخوان پس بدن، صاحب موبایل فکر میکنه خوب موبایلشو یه آدم خوب پیدا کرده، و سیم کارت رو غیر فعال نمیکنه، و دزد چند روز صاحب موبایل رو سر میدوونه، و تو این مدت خیلی خوب از موبایل مفت استفاده میکنه!


تا حالا به یه ماشین حساب online نیاز پیدا کرده اید؟
هیچ وقت شده بخواهید واحدهای مختلف فیزیکی رو به هم تبدیل کنید، ولی ضرایب تبدیل واحدها رو ندونید؟
هیچ وقت شده به یه ماشین حساب که واحدهای فیزیکی و اعداد غیر اسکالر رو درک کنه نیاز پیدا کرده باشید؟
من که برام خیلی پیش اومده، و فهمیدم که Google این کارها رو انجام میده؛ برای اینکار کافیه که عبارتهای مورد نظرتون رو تو Google جستجو کنید، چند مثال زیر رو ببینید:

اطلاعات بیشتری در مورد این ماشین حساب خارق‌العاده رو هم اینجا پیدا کنید.


اینم یه خبر بامزه برای برنامه‌نویسان به ویژه برنامه‌نویسان زبان Java (ممکنه برای بقیه خیلی بامزه به نظر نیاد):
خبرگزاری Jakarta اعلام کرد بزرگترین Python دنیا در Java گرفته شده! :))
اصل خبر اینجاست ، و لینکهای جمله بالا هم بیشتر برای برنامه‌نویسان Java است.


اینم یه جک برای ختم کلام:
ترکه میره سر جلسه کنکور، سوالها رو پخش میکنن یه مقدار سوالها رو نگاه میکنه میبینه سر در نمیاره، یه سکه از جیبش در میاره شروع میکنه شیر یا خط انداختن و جواب دادن به سوالها! بعد از یه ساعت مراقب جلسه میبینه، طرف هی شیر یا خط میندازه، اعصابش داغونه، قرمز شده و به زمین و زمان فحش میده، میره ازش میپرسه: "مشکلی پیش اومده؟" طرفم میگه: "ایلده همه سوالا رو جواب دادم، حالا که دارم جوابهامو چک میکنم، میبینم همه رو غلط زدم!"


وقتی مطالب وبلاگ رو تو طول هفته جمع کنی، اینطوری به هم بیربط میشن و پیدا کردن عنوان مناسب براش خیلی سخت میشه.




زنگ تفریح!

داشتم با دو تا از دوستام که سلیقه موسیقیشون تقریبا" مثل منه در مورد همین موسیقیهای جدیدا" مجاز صحبت میکردم.
من گفتم: "آرزو دارم تا سال دیگه بتونم برم آلبوم The Crimson Idol رو به صورت مجاز تو بازار بخرم."
یکیشون گفت: "آرزو دارم تا سال دیگه بتونم برم و یه کادیلاک صفر به صورت مجاز تو بازار بخرم."
من گفتم: "منظور من آزادیهای فرهنگیه."
اون گفت: "منظور من جدا از اون آزادی اقتصادیه."
و نفر سوم گفت: "آرزو دارم سال دیگه سوار کادیلاک تو باشم، CDه The Crimson Idol تو رو بگذارم تو CD Changer ماشین، یدونه عفت مجاز (از همونها که قراره تو خونه‌های عفاف باشه :)) هم بغل دستم تو ماشین باشه، برم تو شهر بچرخم و از سر شکم سیری(!) بعد دو ساعت بدون اینکه کاری کنم پیادش کنم!" :)


یه فایل از نوع flash اینجا گذاشتم، کسانی که انگلیسیشون خوبه برن ببیننش (واسه بقیه توصیه نمیشه، چون ممکنه برداشت بد بکنن، و فکر کنن چیز بدیه!)، در ضمن حتما" باید از کامپیوترتون صدا در میاد و الا اصل ماجرا رو نمیفهمید (البته کامپیوتر همه صدا ازش درمیاد، به جز یه نفر که احتمالا" اولین نفره بعد نوشتن این پست اینجا رو میخونه :>).


اینم برای دشمنان Microsoft (مثل خودم):
اینجا میتونید دموی نسخه بعدی ویندوز رو ببینید و نسبت به امکانات جدیدش آشنایی پیدا کنید، فقط یه وقت تصمیم نگیرید ویندوزتون رو پاک کنید، این رو جاش بگذارید.


اینجا هم یه flash دیگه باز برای کسانی که انگلیسیون ضعیف نیست هست، یه ذره بی ادبیه، ولی خوب اینقدر خنده‌دار و بامزه هست که....
پ.ن: اصلا" همینه که هست، بی‌ادبیه که بی‌ادبیه! نمیخوای نبینش :d




فضای باز فرهنگی!

وفتی چند سال پیش برای اولین بار کتاب ترانه‌های Chris de Burgh و Pink Floyd تو بازار در اومد، من و خیلیهای دیگه تعجب کردیم که این کتابها چطوری مجوز گرفتن...، با این حال ترانه‌های خواننده‌ها و باندهایی اجازه چاپ گرفته بود که از لحاظ محتوا یه چیزایی داشت، و میشد حدس زد اینطوری تونستن مجوز بگیرن.
الان وقتی کتاب ترانه‌های خواننده‌ها رو تو بازار میبینم، بازم متعجب میشم که اینها چطوری مجوز گرفتن؟! یعنی آخه هیچ نظارتی توی وزارت ارشاد وجود نداره؟!
اکثر کتابهای ترانه‌ای که الان ترجمه شده‌اند اومدن تو بازار از لحاظ مفهوم و معنی هیچ ارزشی ندارن! حالا اصلا" از موضوع معنی و مفهوم بگذریم دیگه AQUA چیه که ترانه‌هاش ترجمه میشه!؟ این مترجم و ناشر پیش خودشون فکر نکردن آخه این گروه تو ایران (و احتمالا" هیچ جای دنیا) fan ندارن (البته بجز یه دوست قدیمی :))، واقعا" دوست دارم بدونم چند نسخه از این کتاب فروش میره!
اگه واقعا" هیچ نظارتی نباشه برم ترانه‌های باند مورد علاقه‌ام W.A.S.P رو ترجمه کنم...، تازه این گروه ترانه‌هاش خیلیم با مفهومن، فقط یه عده از این مفاهیم غیر خانوادگیه (رو جلد کتاب مینویسم این کتاب غیر خانوادگیه، شایدم کتاب رو در قطع خیلی کوچک چاپ کنم که معلوم بشه کتاب خانواده نیست :))


اگه یکی بهم پارسال میگفت که CD صوتی و نوار کاست بعضی باندها و گروههای غربی تو جمهوری اسلامی ایران به صورت مجاز و با مهر وزارت ارشاد توزیع میشه باور نمیکردم و بهش میخندیدم! ولی الان راحت میری تو مغازه و CD یا نوار کاست مجاز از Chris de Burgh؛ Sting؛ Joe Satriani؛ Yngwie Malmsteen؛ Metallica؛ Phil Collins؛ ... میخری!
امیدوارم تا سال دیگه بتونم برم تو یه مغازه و آلبوم The Crimson Idol از گروه W.A.S.P رو که بهترین آلبومیه که تا حالا شنیدم به صورت مجاز و شکیل بخرم.


یه آلبوم نسبتا" جدید از Joe Satriani رو که نداشتم به صورت مجاز خریدم! به هر حال یکی از نوازنده‌های مورد علاقه‌ام (و البته یکی از نوازندگان بزرگ گیتار الکتریک دنیا) است. میتونستم حدس بزنم از این آلبومشم خیلی لذت میبرم، و البته بردم.
فقط نمیدونم چرا اینهایی که زحمت کشیدن و این CD رو به صورت خیلی شکیل و حسابی تهیه کرده‌اند اسم آلبوم رو از ُStrange Beautiful Music به Seven String تغییر دادن؛ و از اون بدتر چرا Seven String رو به سیم هفتم ترجمه کرده‌اند؟ کاش اینها که اینقدر زحمت کشیدن و (حتما" با زحمت زیاد) برای این آلبوم مجوز گرفتن و به صورت شکیل تو بازار عرضه کردنش به این چیزها هم توجه میکردند.


راستی بابت خیلی از این تفاوتها در موسیقی مجاز داخل کشور باید از مرکز موسیقی بتهوون تشکر کرد، این مرکز تا به امروز نقش کاملا" چشمگیری در گسترش و پیشرفت موسیقی تو ایران داشته، و شاید بشه عنوان تاثیرگذارترین مرکز در زمینه فرهنگ موسیقیایی ایران رو بهش تخصیص داد.


دو شب پیش به کنسرت Virtual Existence از گروه کهت‌میان (یکی از باندهای متال مجاز) رفتم، از سطح انتظارم کارشون بهتر بود، و تکنیک نوازنده‌هاشون خیلی خوب بود، هر چند به قول داداشم کارشون شاهکار خلقت نبود، ولی اونم به نظرش تو ایران و این سبک موسیقی واقعا" خوبه...
با توجه به عکسی که از خالد سندزاده درامر این گروه دیده بودم و اینکه شنیدم تو یه کنسرت صندلیش شکسته بود توقع داشتم یه نفر رو ببینم که بزور رو سن جا بشه :)) ولی برعکس تصورم یه آدم لاغر و تحیف اومد رو سن...
از همه چیز جالبتر حرکات بعضی از تماشاچیان بود، هیچ وقت فکر نمیکردم یه کنسرت تو ایران برم و هد بنگ زدن تماشاچیان رو ببینم، تجربه جالبی بود. فکر کنم باید بعد کنسرت تمام صندلیهای سالن تعمیر بشن :))




زلزله...

نمیخواستم در مورد زلزله چیزی بنویسم، چون فکر میکردم گفتنیها رو همه گفتن، ولی مگه میشه!؟
امروز یکی از همکارای بابام یه گونی 12 کیلویی برنج میخره و توش 5000 تومن پول و یه نامه در میاد!
آخه این کثافتها حداقل نمیگذارن 10 روز از زلزله بگذره بعد شروع کنن!
آدم میشنوه به خیلی از اهالی بم هنوز چیزی نرسیده خوب دلیلش مشخصه!
مردم رو بی اعتماد میکنن! اونوقت توقع دارن مردم کمک مالی هم کنن...
واقعا" عصبی شدم این رو شنیدم...


باید مهندسین ناظر رشوه​بگیر رو فقط اعدام کرد، بدون هر گونه رحم و بخشایش!
باید بساز و بفروشهای سودجو رو فقط اعدام کرد، بدون هر گونه رحم و بخشایش!
چند روز پیش تلویزیون زلزله​های بزرگ 10 سال اخیر دنیا رو میگفت که بیشترین کشته رو به جا گداشتن، حداقل نصفشون تو ایران بودن! آخه چرا؟!
اون بساز و بفروشی که رو جواز 10 طبقه 15 طبقه میسازه، و اون مهندس ناظری که کار رو تایید میکنه!
اون بساز و بفروشی که به جای تیر آهن 18 تیر 12 استفاده میکنه، و اون مهندسی ناظری که کار رو تایید میکنه!
این حرومزاده​ها دارن به خاطر پول با جون مردم بازی میکنن...
خیلی عصبیم...




بدون عنوان

سنگ شکاف می​کند در هوس لقای تو آتش آب می​شود، عقل خراب می​شود جامه صبر می​درد، عقل زخویش می​رود بند مکن رونده را، گریه مکن تو خنده را آب تو چون به جو رود کی سخنم نکو رود چیست غذای عشق تو؟ این جگر کباب من خابیه جوش می​کند کیست که نوش می​کند عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم دیدم صعب منزلی درهم و سخت مشکلی جان پر و بال می​زند در طرب هوای تو دشمن خواب می​شود دیده من برای تو مردم و سنگ می​خورد عشق چو اژدهای تو جور مکن که بنده را نیست کسی به جای تو گاه دمم فرو درد از سبب حیای تو چیست دل خراب من؟ کارگه وفای تو چنگ خروش می​کند در صفت و ثنای تو دید مرا که بی​توام گفت مرا که وای تو رفتم و مانده​ام دلی کشته به دست و پای تو


این رو یکی از دوستای قدیمیم برام فرستاد:

میگی عاشق بارونی، ولی وقتی بارون میاد چتر می​گیری بالا سرت؛
میگی عاشق برفی، ولی طاقت یه گلوله برف رو نداری؛
میگی پرنده​ها رو دوست داری، ولی میندازیشون تو قفس؛
میگی عاشق گلهایی، ولی خیلی راحت از شاخه جداشون میکنی؛
انتظار داری نترسم وقتی میگی عاشقمی؟


میگن مستی و راستی، میدونستم دوستت داره ولی خودش نمیدونه! حالا که نیستی فهمیده،
امروز بهم گفت که از روزی که رفتی و نه حتی از آخرین باری که هم رو دیدین فهمیده دوستت داره؛
چرا آدمها اینطورین؟ وقتی فاصله​تون چند کوچه راه بود نفهمیده بود ولی حالا که فاصله​تون فرسنگها راهه فهمیده؟
چرا آدمها اینطورین؟ وقتی در دسترسی هم دیگه هستند نمیدونن، ولی جداییهاست که احساساتشون رو رو میکنه؟
شاید الان تو هم فهمیده باشی که چقدر دوستش داری، هر چند میگفتی که خیلی دوستش داری...
ولی این جدایی یه خوبی داشت، فهمیده دوستت داره و اگه بودی شاید هیچ وقت نمیفهمید...
واسه هر کسی اینکارهایی که برای تو میکنه رو نمیکنه...
کاش از اول درست رفتار کرده بودی، طوری رفتار کرده بودی که میفهمید دوستت داره،
شاید اگه درست رفتار کرده بودی، نمیرفتی... با هم بودین...


این چند روز یه تجربه جدید کسب کردم:
خیلی اوقات ساده​ترین راه حل بهترین راه حله،
همیشه فکر نکن میتونی راه حل هوشمندانه​تری پیدا کنی که بتونه مشکل رو بهتر حل کنه،
حداقل مزیت راه حل ساده اینه که حتما" قابل اجراست، حتما" میتونی عملیش کنی و واسه عملی کردنش توانایی خارق​العاده لازم نیست،
و اگر هم به فرض توانایی خارق​العاده داشتی لزوما" بقیه اینطور نیستن که بتونن تو اون راه بهت کمک کنن،
باید قبول کرد که گاهی راه حلهای عادی و ظاهرا" غیر هوشمندانه بهترین راه حلها هستن.




This page is powered by Blogger. Isn't yours?